آواآوا، تا این لحظه: 12 سال و 5 ماه و 23 روز سن داره

آوای دلنشین

باغ - نمایشگاه - متفرقه (22 الی 23 ماهگی)

بالاخره یه وقتی این لالوها پیدا کردم که وبلاگتو آپ کنم بس که کار ریختم سرخودم حتی هنوز وقت نکردم کامنتی پست قبلی رو جواب بدم و تأیید کنم به هر حال شرمنده دوستان گلم هستم که یه چند وقتیه نمیرسم بهشون سر بزنم ----------------------------------------------------------------------------------------------- عکسای زیر مربوط به اون روزیه که رفته بودیم باغ آقا جوون این عکسای خوشگلم ستایش جوون و به قول تو سیتایش ازتون گرفته : اینجا میعاد داره با موهات بازی می کنه خییییییییلی این چند تا عکسو دوست دارم :   عکسای بعدی مربوط به نمایشگاه مادر و کودکه همونطوری که تو پست قبلی گفتم قرار بود ب...
28 شهريور 1392

تولد زهرا کوچولو

 2 روز پیش تولد زهرا جوون دعوت بودیم با اینکه نی نی هایی که اونجا بودن همه ازت بزرگ تر بودن اما خیییییلی کبف کردی و کلللللی باهاشون بازی کردی دست خاله لیلای عزیزم درد نکنه که ایییینقدر زحمت کشیده بود  قبل از اینکه بریم سراغ عکسا جریان تولد رفتنو تعریف کنم که با چه اعمال شاقی رفتیم بابایی صبح باهامون اومد تو رو گذاشتیم مهد منم گذاشت سرکار و ماشینو برد سرویس مام همه وسایل و لباسای تولدو گذاشته بودیم تو ماشین که مستقیم بریم تولد چون نمیرسیدیم بیایم خونه آماده شیم فکر کردیم کار ماشین چند ساعته تموم میشه و بابایی ماشینو برامون میاره اما تا موقع تعطیلی مهد تو که آماده نشد من مجبور شدم با تاکسی بیام دنبالت و تو حیاط مهد منتظر شدیم ت...
23 شهريور 1392

روز دختر و 22 ماهگی

روز دختر رو به همه دخترخانومای عزیز به خصوص دختر دوست داشتنی خودم تبریک میگم *****دختر بهترین هدیه ایه که خدا می تونه به هر کسی عطا کنه ***** دختر کوچولوی مامان ببخشید که یک روز دیر این پستو میذارم این ماه بیست و دومین ماهگرد تولدت با روز دختر همزمان شده این دو تا مناسب میمون رو بهت تبریک میگم  دیروز می خواستم برم و برات کادو بخرم اما فرصت نشد این روزا واقعاً خیلی سرم شلوغه عوضش اون میزتوالت رو که خاله هانیه و میعاد جوون برات آورده بودنو دیروز بالاخره از خونه مامان جوون اینا بردیم خونه کلللللللللللللی کیف کرده بودی و از جلوش تکون نمی خوردی حتی شامت رو هم پای همون خوردی  اینم عکسش: میبینی که از مه...
17 شهريور 1392

اندر احوالات 21 الی 22 ماهگی

 سلام دخترک شیطوووووووون مامان چی بگم از شیطونیات که این روزا هم متعجبمون می کنه  هم به خنده امون میندازه و گاهی هم البته عصبانی این روزا خییییییییلی سرم شلوغه حالا دلیلشو به زودی بهت میگم فقط امیدوارم بتونم هندلش کنم و به همه کارام برسم سعی می کنم از به روز کردن وبلاگت عقب نمونم و اما عکسای این روزا عکس چند روزه پیش که رفته بودیم خونه خاله مریم و پیش هانا جوون: سر پاپ کورن دعوا می کردید و هی همدیگرو میزدید کنار : آخر سر مجبور شدیم بشقاباتونو جدا کنیم :   حالا میریم سراغ خرابکاریات: فکر می کنی اینا چیه رو زمین؟!!! درسته شادونه اس که نایلونش رو اوپن بوده...
14 شهريور 1392

تولد آرمیتا جوون

 دیروز تولد آرمیتا عسلی بود و ما هم دعوت بودیم سالن بازی دنیای نور ساعت 4 تو از صبح که بهت گفتم می خوایم بریم تولد آرمیتا جوون همممممممش می گفتی آمیتا تبلدت مبالک بقیه ماجرا به روایت تصویر عکس اول تو پارکینگ دنیای نوره که با خوشحالی داری میری تولد: جلوی در آسانسور پاساژ خیییییییییلی عجله داشتی که زودتر برسی: تا رسیدیم مشغول بازی شدی آرمیتا عسلی هم داشت تابت میداد: از راست آیسان جوون و آرمیتا جوون و تو سه تفنگدار : دو دوست همیشگی و رفیق فابریک : آوا و آران جوون : و اما مراسم کیییییییییییییییک...آناهیتا جوون دست آرمیتا رو گرفته که شیرجه نره تو کیک : و ...
9 شهريور 1392

لواسون

 سلام عششششششششق مامان نمیدونم چرا هرچقدر سعی می کنم تند تند بنویسم بازم از اتفاقات عقبم مجبورم تند تند تعریف کنم: اول اینکه دکتر شیاری دو تا شربت بزرگ ایبوپروفن بهت داده بود برای کم کردن التهابت اما چون تو خیلی بهتر شده بودی دو دل بودم که بهت بدم یا نه بعضیا می گفتن دکتر داده باید بدی بعضیا هم میگفتن واااای اونو که آدم بزرگم بخوره از پا میوفته این بود که جهت محکم کاری با سفارش یکی از دوستای خوبمون معرفی شدیم به دکتر رحیم نیا فوق تخصص ارتوپد اطفال بگذرثم که چقدر مطبش شلوغ لود جای پارکم که نبود و من با تو مجبور شدم کلی ماشینو دور بذارم و با تاکسی برگردیم و تاکسی هم اون موقع و اون جا گیر نمیومد خلاصه دهنی ازمون صاف شد ت...
3 شهريور 1392
1